شعری به نام كابل نامه
درباره وبلاگ


این وبسایت در تاریخ 17/3/1387 تاسیس شده است. موضوعات این وبلاگ عبارتند از تاريخ افغانستان.ورزش افغانستان جغرافياي افغانستان.آب وهواي افغانستان.توضیح کامل درباره ی قوم های افغانستان. آثارباستاني افغانستان اقتصاد افغانستان.عكس هاي از افغانستان وديگرمناطق آن دانلود جديدترين آهنگ هاي افغاني وغيره........



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 317
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 863
بازدید کل : 20317
تعداد مطالب : 180
تعداد نظرات : 27159
تعداد آنلاین : 4

.::: وبسایت تخصصي افغانستان:::.
موضوعات این وبسایت تاریخ.قرهنگ.جغرافیا.اقوام افغانستان وتمام مسائل مربوط به افغانستان هست.
سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

 كابل نامه

من دراینجا دل مرا در کوچه ها ی کابل است

برزبانم نام او برلب نوای کابل است

جامه ی نیلی به تن دارد درخت سوگوار

ای  مسافر ! گر گذاری می کنی در شهر من

آهسته ترماتم   سرای کابل  است    کن قدم

آشنا را گر نظر افتد به کاخ و کوچه اش

زیر لب گوید : خدایا این کجای کابل است

ای خداوندی که می باشی لطیف و هم قهار

لطف تو جای دیگر قهرت برای کابل است

مادر رستم نمیباشد سزاوار ستم

آنچه را دیدی سزاخود ناسزای کابل است

شکوه دارد ناله دارد  از فضا و ازقدر

تیره بختی سرنوشتش غم فضای کابل است

جز گیاه غم نمی روید به دشت خاطرش

سوگواری صبح  اوماتم  سای کابل است

ماجرا ها را بود آغاز وانجامش پدید

آنچه بی انجام باشد ماجرای کابل است

دست یزدان بایدش تا مشکل اش آسان شود

دست ایریمن کجا مشکل گشای کابل است

از میان زنده گان یک تن نیا بی شادمان

آنکه را ماتم نباشد مرده های کابل

آنکه پیش از مرگ میرد بی طبیب وبی پزشک

طفل بیمار یتیم وبی دوای کابل است

وای اگر پایان پذیرد داستان باستان

انتهای ما همانا انتهای کابل است

صبحدم ها می کشاند مشک خالی را به دوش

آب را در خواب اگر بنید سقای کابل است

بایدش دادن رهایی از تباهی از فنا

چون بقای من ، بقای تو، بقای کابل است

برگ زرد آن سپیدار بلند نازنین

همچو دستی برشده اندردعای کابل است

چون خرابش میکنی درسال وماه وهفته ها

تا خدا بریاد می آرد بنای کابل است

طالب آمد باب علم وشیشه ی مکتب شکست

آنکه (با)و(تا) نداندداملای کابل است

در دل عصر حجر پرتاب گردیدیم ما

چهره پرداز جهالت پیشوای کابل است

(ده افغانان ) سراسر لانه ی بیگانه گان

روز گارظلمت است و قهقرای کابل است

(ده سبز) او چراگاه ستوران دو پا

آنکه برگ عیش دارد چارپای کابل است

(زنده بانان) مرگ را هر لحظه  باشد منتظر

ای دریغا! شعر من اندر رثای کابل است

(دهمزنگ ) و (باغ قاضی)(شهرنو) و(تخته پل)

جمله شد با خاک یک سان جلجتای کابل است

خون ببارد دیده ی (دریای کابل) ای خدا!

دیده بگشا در میان خون شنای کابل است

جنگل بی سایه را از جنگ ماند (جنگلک)

فوج وحشت در پی فتح و فنای کابل است

از(گذرگاه)ش گذر دارد  سپاه اجنبی

زیر پای دشمنان تحت و لوای کابل است

روزگارش تیره ترشد از جهاد و از جدال

رستخیز دیگری حاجت روای کابل است

گر خدا یک روز از روی غضب روی زمین

خون عالم را بزیزد خونبهای کابل است

 

**************

 

شاعر شاد روان بیرنگ کوهدامنی

 

فرستنده (شبنم ) از دنمارک

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب